پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 16:54 :: نويسنده : لقمان خالدی
ای حضرت عشق اینها همه حرف های دل است تا ز قلب بر زبان جاری و فروغ شوی... دل را بلرزانی و در هر نفس دم زنی ز مهر و باز گردی به شور بلندای حیا را در چشم نشانی و به هر دوست که تو را دیده لبخندی ز مهر بخشی در پس هر یاد دل همیشه از آمدنت می گفت که عشق را هزار نشانه است یکی شاید دلتنگی دیدار فردا وخستگی عبور خرامان امروز در جهانی لبالب خواستن باید تو باشی و دوست و سهمی از دل به وسعت قداست عشق... پشت دیواری از ترس و غرور می داند مهمترینی مشتاق دیدار اوست همچنان که حدیث قدیمی تو را نشانه می گیرد شوق کلامت ادامه می دهد تا در دیگری بروید می داند عشق و رفاقت اطمینان خاطر یارند همه وجودت سر شار ظرافت الهی که پرپر دل را می فهمی با تو یاد می گیرد که چه دور و نزدیک گاه راه گم می شود گاه دوست دل به دل راه می شود تا ز تو لبریز و به روزی امن رسد نور خورشید هم با تو باغ را ثمر دیگری است رقص و هیاهو در بوسه باران گل و سبزه دل را آن وطن کند که مهاجر دهد خاطر خواه منزل جانان باشد و بس... نظرات شما عزیزان:
سلام.وبلاگ زیبایی داری.ممنون که به وبلاگ من سرزدی.موفق باشیپاسخ:سلام ممنون
سلام وبتون عالیه مرسیپاسخ:سلام مرسی که سر زدی.
س وب زیبایی داری مرسی بهم سرزدی منم لینکت کردم بازم بهم سربزن
پاسخ:سلام ممنون
شنه ی شه مال آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند لینک کنید. نويسندگان |
|||||
|