پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 16:54 ::  نويسنده : لقمان خالدی

ای حضرت عشق

اینها همه حرف های دل است

تا ز قلب بر زبان جاری و فروغ شوی...

دل را بلرزانی و در هر نفس دم زنی ز مهر و باز گردی به شور

بلندای حیا را در چشم نشانی

و به هر دوست که تو را دیده لبخندی ز مهر بخشی

در پس هر یاد دل همیشه از آمدنت می گفت

که عشق را هزار نشانه است

یکی شاید دلتنگی دیدار فردا وخستگی عبور خرامان امروز

در جهانی لبالب خواستن باید تو باشی و دوست

و سهمی از دل به وسعت قداست عشق...

پشت دیواری از ترس و غرور

می داند مهمترینی مشتاق دیدار اوست

همچنان که حدیث قدیمی تو را نشانه می گیرد

شوق کلامت ادامه می دهد تا در دیگری بروید

می داند عشق و رفاقت اطمینان خاطر یارند

همه وجودت سر شار ظرافت الهی که پرپر دل را می فهمی

با تو یاد می گیرد که چه دور و نزدیک

گاه راه گم می شود گاه دوست

دل به دل راه می شود تا ز تو لبریز و به روزی امن رسد

نور خورشید هم با تو باغ را ثمر دیگری است

رقص و هیاهو در بوسه باران گل و سبزه

دل را آن وطن کند که مهاجر دهد

خاطر خواه منزل جانان باشد و بس...



یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 10:58 ::  نويسنده : لقمان خالدی

ببخشا مرا عشق

گویا نبودم ندیدم

سکوتی ز لب های بسته نخواندم

و نشنیدم آن آه آرام و بغض صدا را

نخواندم من او را که باید بخوانم

نفهمیدم عاشق نمی رنجد از عشق

ببخشا اگر دل ندادم به خوبی

ببخشا مرا عشق

سلامی ندادم ز لب های بسته

قفس وا نکردم به آواز خسته

و مرهم نبودم به بالی شکسته

ببخشا اگر قهر بودم به ناز کبوتر

نبوسیده ام دست لرزان مادر

نخواندم دعایی که باران ببارد

و نذری که شاید عزیزی بیایید

ببخشا اگر

آتشی بر درختی نشاندم

اگر قامت سبز گل را شکستم

اگر دل ندادم و لیکن

شکستم..شکستم..شکستم

ندیدم من اشکی که بر گونه لغزید

نخواندم کلامی که بی معنا خشکید

نگفتم به او دوستت دارمی را

نپرسیدم از دل سراغ دلی را

وبر گونه رد سرشکی نخواندم

ببخشا که من آیه ها را ندیدم

و با چشم بسته خدا را ندیدم

ندادم من آبی به یاس سپیدی

و یک مشت گندم زمستان به قمری

نبخشیدم او را که با گریه می خواند

من و دست سردی که با قهرمی راند

نپرسیدم احوال همسایه ای را

و آن پینه ی دست بیچاره ه ای را

ندیدم همو را که من خوانده بودم

ببخشا مرا عشق...شرمنده بودم

اگر پشت در مرگ یاسی نبودم

و بر گونه رد کبوتری نخواندم

عطش بود و ماه و تب و شرم دیدار

ببخشا شنیدم ولی باز من زنده ماندم

ببخشا مرا عشق

نبودی کنارم خدا را ندیدم

و من خواب بودم

گذشت از کنارم من او را ندیدم

ببخشا که بی یاد او زنده بودم

کجا بوده ام فصل سرد جدایی

که دست تمنای خواهش ندیدم؟

ببخشا نفهمیدم احساس ابر بهاری

و باران که بارید عاشق نبودم

به سر چتر بی حاصلی را گشودم

ننوشیدم از جاری پاک  خوبی

نخواندم کتابی پر از عشق هستی

نفهمیدم از رود این راز مستی

نخواندم ز دریا حدیث رها را

نپرسیدم از موج راز فنا را

چرا قطره قطره در این من فسردم؟

چرا قطره ماندم و دریا نگشتم؟

خدا را جه می گویم ای عشق

آری ببخشا...

ببخشا مرا عشق

عاشق نبودم.



شنه ی شه مال
درباره وبلاگ

و کسی می گوید :سر خود بالا کن به بلندا بنگر به بلندای عظیم به افقهای پر از نور امید و خودت خواهی دید و خودت خواهی یافت خانه ی دوست کجاست... نظر یادتون نره دوستای گلم...
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ما را با عنوان شنه ی شه مال و آدرس 63.LoxBlog.ir

لینک کنید.





نويسندگان



ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 1020
بازدید کل : 16647
تعداد مطالب : 43
تعداد نظرات : 131
تعداد آنلاین : 2



كد موسيقي براي وبلاگ