تورا گفتم...نگفتم...
 
یک شنبه 5 تير 1390برچسب:, :: 15:15 ::  نويسنده : لقمان خالدی

تورا ای چشم یادت هست میگفتم ببین آیات پاک مهربانی را

شقایق را تماشا کن نظر بر آسمان افکن

فراموشت نگردد کهکشان راه شیری وخوشه پروین وپرواز کبوترها

نگفتم من نگاهت مهربان باشد...گره از ابروان بسته ات وا کن نهال دوستی بنشان

تو را ای گوش یادت هست میگفتم صدای آه می آید

نگفتم من سکوت سکوت مردمان را هم شنیدم رسم زیبایی ست

نگفتم ناله های نیمه شب ها با مناجات سحر پیوند خواهد خورد

نگفتم من سروش عاشقی از عرش می آید

تورا ای لب نگفتم من سلامی کن...به لبخندی گره از ابروان بسته ای وا کن

کلام مهربانی را تو احیا کن...نگفتم بوسه ای بر دستان خسته ای بنشان

نگفتم در هیاهوی هجوم کینه خودرا بسته دار ای لب

گفتم من کلام مهربانی برتو بس زیباست...نگفتم جان تو جان سرسبزم

نگفتم با تو پیمان الستی با خدا بستم...نگفتم تو با هریک سلام وهر دعا تطهیر خواهی شد

نگفتم ای رگ گردن خدایم را سلامی ده...تو را گردن نگفتم زیر بار حرف ناحق خم مشو هرگز

تو را ای شانه من گفتم که باید تکیه گاهی بر سری با گریه های نیمه شب باشی

نگفتم بار مردم را پذیرا باش...تورا ای دست یادت هست میگفتم شکسته بال قمری را دوایی نه

به آبی...تکه نانی...یاکریمی را پذیرا شو

تونشکن بازوان سبز وزیبای درخت وقامت گل را...خدایی دست مردم را توحرمت نه

تورا ای دل نگفتم مهربانی کن...نگفتم عاشقی رسم خویشاوندی ست عاشق شو

تورا گفتم دلبری آیین خوبان است...نگفتم دل اگر بردی نگاهش دار...امانت دار پاکی باش

نگفتم دل شکستن کار خوبی نیست...نگفتم عاشقی را پیشه ات فرما

تو یادت هست میگفتم عزیزم آسمانی باش و با اهل زمین آیین مهر جاودانی بند

نگفتم دین بجز عشق به خوبی و نفی زشتی نیست

نگفتم مردمانی را که با ما برادر یا که هم نوعند حرمت دار

تورا ای عشق من گفتم خدایی شو...تو بند این زمین از پای خود وا کن

پریدن تا خدا اندیشه ات باشد

تو را ای سینه من گفتم گشایش هدیه پاک خاوندی ست...

نگفتم ذکر لب ها می رود تا عرش

تو را گفتم که در تنگی گشایش های بسیار است

نگفتم در دل هر رنج وسختی راحتی پیداست

تو فارغ گر شدی از غم هزاران شکر او را بر زبان آور وبا رغبت خدایت را عبادت کن

تورا ای پای خوبم من تو را گفتم قدم در راه خوبی نه

تورا گفتم که راه بی خدا آغاز پایان است...نگفتم من فروافتادگان راهم خدایی هست

سر آغاز بدی پایان خوبی هاست

بخواه از او که روشن سازد راه رسیدن تا خودش با نور

تو را ای نفس یادت هست میگفتم که با یاد خدا آرامشت را ارمغان آور

رضایت را مهیا کن که راضی میشوی از او وراضی می شود از تو

گوارایت کنون وارد شدن در وادی خوبان

نگفتم من تو را ای جان از این پس لایق تقدیم جانان شو

تورا ای من ببینم یادت هست میگفتم که عالم محضر پاک خداوندی ست

وعصیان تا به کی وقتی که می بیند تورا آن خالق بینا

نگفتم من تورا ای من قسم بر روز روشن بساط این منیت را به دور افکن

زجا بر خیز وبنیان حجاب از دیده ها بر کن که بی تو

با دو چشم دوست دیدار جهان آغاز زیبایی ست

شنیدن با دو گوش از جنس او زین پس نوای زندگانی شادو روح افزاست

اگر دستم شود دستش...که بالاتر ز هر دستی ست

دگر باری به روی این زمین وخسته ای بی کس نخواهد ماند

خدایی سینه ای از جنس او جای تمام مردم دنیاست

وقلبی مملو از عشق او کارش نثار مهر وخوبی ست

در رگ واندیشه زیبای انسان هاست...که با پای خدا جز راه خوبی کس نخواهد رفت

کنون ای روح زیبا یادگار و رهنمای خالقم در من

بیا واین من سر گشته را در یاب...تو زیبا کن مرا بی من

به چشم وگوش ودست وقلب من رنگ خدای زن

خلیفه بودنش را به یاد من آور

دل و اندیشه و کردار من را زین پس خدایی کن

خلاصه......روح زیبای خدا در خاک سرد وتیره

زین پس مرحمت فرموده این مخلوق اشرف را....آدم را.



نظرات شما عزیزان:

vtdr ماجـرای کـلاغ عـــاشــق!
ساعت22:26---16 فروردين 1391
یه روزی آقـــای کـــلاغ،

یا به قول بعضیا جناب زاغ

رو دوچرخه پا می‌زد،

رد شدش از دم باغ

پای یک درخت رسید،

صدای خوبی شنید

نگاهی کرد به بالا،

صاحب صدا رو دید

یه قناری بود قشنگ،

بال و پر، پر آب و رنگ

وقتی جیک جیکو می‌کرد،

آب می‌کردش دل سنگ

قلب زاغ تکونی خورد،

قناری عقلشو برد

توی فکر قناری،

تا دو روز غذا نخورد

روز سوم کلاغه،

رفتش پیش قناری

گفتش عزیزم سلام،

اومدم خواستگاری!

نگاهی کرد قناری،

بالا و پایین، راست و چپ

پوزخندی زد به کلاغ،

گفتش که عجب! عجب

منقار من قلمی،

منقار تو بیست وجب

واسه چی زنت بشم؟

مغز من نکرده تب

کلاغه دلش شیکست،

ولی دید یه راهی هست

برای سفر به شهر،

بار و بندیلش رو بست

یه مدت از کلاغه،

هیچ کجا خبر نبود

وقتی برگشت به خونه،

از نوکش اثر نبود

داده بود عمل کنن،

منقار درازشو

فکر کرد این بار می‌خره،

قناریه نازشو

باز کلاغ دلش شیکست،

نگاه کرد به سر و دست

آره خب، سیاه بودش!

اینجوری بوده و هست

دوباره یه فکری کرد،

رنگ مو تهیه کرد

خودشو از سر تا پا،

رفت و کردش زرد زرد

رفتش و گفت: قناری!

اومدم خواستگاری

شدم عینهو خودت،

بگو که دوسم داری

اخمای قناریه،

دوباره رفتش تو هم!

کله‌مو نگاه بکن،

گیسوهام پر پیچ و خم

موهای روی سرت،

وای که هست خیلی کم

فردا روزی تاس می‌شی!

زندگی‌مون میشه غم

کلاغ رفتش به خونه

نگاه کرد به آیینه

نکنه خدا جونم!

سرنوشت من اینه؟!

ولی نا امید نشد،

رفت تو فکر کلاگیس

گذاشت اونو رو سرش،

تفی کرد با دو تا لیس

کلاه گیسه چسبیدش،

خیلی محکم و تمیز

روی کله‌ی کلاغ،

نمی‌خورد حتی یه لیز

نگاه که خوب می‌کنم،

می‌بینم گردنتو

یه جورایی درازه،

نمی‌شم من زن تو

کلاغه رفتشو من،

نمی‌دونم چی جوری

وقتی اومدش ولی،

گردنش بود اینجوری

خجالت نمی‌کشی؟

با اون گوشتای شیکم!؟

دوست دارم شوهر من،

باشه پیمناست دست کم!

دیگه از فردا کلاغ،

حسابی رفت تو رژیم

می‌کردش بدنسازی،

بارفیکس و دمبل و سیم

بعدش هم می‌رفت تو پارک،

می‌دویید راهای دور

آره این کلاغ ما،‌

خیلی خیلی بود صبور

واسه ریختن عرق،

می‌کردش طناب‌بازی

ولی از روند کار،

نبودش خیلی راضی

پا شدو رفتش به شهر،

دنبال دکتر خوب

دو هفته بستری شد،

که بشه یه تیکه چوب

قرصای جور و واجور،

رژیمای رنگارنگ

تمرینهای ورزشی،

لباسای کیپ تنگ

آخرش اومد رو فرم،

هیکل و وزن کلاغ

با هزار تا آرزو،

اومدش به سمت باغ

وقتی از دور میومد،

شنیدش صدای ساز

تنبک و تنبور و دف،

شادی و رقص و آواز

دل زاغه هری ریخت!

نکنه قناریه؟

شایدم عروسی

بازای شکاریه!

دیدش ای وای قناری،

پوشیده رخت عروس

یعنی دامادش کیه؟

طاووسه یا که خروس؟

هی کی هست لابد تو تیپ،

حرف اولو می‌زنه!

توی هیکل و صورت،

صد برابر منه

کلاغه رفتشو دید،

شوهر قناری رو

شوکه شد، نمی‌دونست،

چیز اصل کاری رو!

می‌دونین مشکل کار،

از همون اول چی بود؟

کلاغه دوچرخه داشت،‌

صاحب بی ام و نبود
پاسخ:سلام دوست عزیز مرسی که بهم سر زدی واقعا مطلب قشنگی بود و مشکل بزرگ جامعه ی ماست.


سارا عزیز دلت
ساعت22:21---14 فروردين 1391
شکسپیر گفت :

من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟

برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم

انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ...

زندگی کوتاه است ...

پس به زندگی ات عشق بورز ...

خوشحال باش

و لبخند بزن

فقط برای خودت زندگی کن و ...

قبل از اینکه صحبت کنی ؛ گوش کن

قبل از اینکه بنویسی ؛ فکر کن

قبل از اینکه خرج کنی ؛ درآمد داشته باش

قبل از اینکه دعا کنی ؛ ببخش

قبل از اینکه صدمه بزنی ؛ احساس کن

قبل از تنفر ؛ عشق بورز

زندگی این است ...

احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر پاسخ:سلام سارا جون مرسی خیلی قشنگ بود بازم منتظرت هستم.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







شنه ی شه مال
درباره وبلاگ

و کسی می گوید :سر خود بالا کن به بلندا بنگر به بلندای عظیم به افقهای پر از نور امید و خودت خواهی دید و خودت خواهی یافت خانه ی دوست کجاست... نظر یادتون نره دوستای گلم...
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ما را با عنوان شنه ی شه مال و آدرس 63.LoxBlog.ir

لینک کنید.





نويسندگان



ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 114
بازدید هفته : 143
بازدید ماه : 415
بازدید کل : 20000
تعداد مطالب : 43
تعداد نظرات : 131
تعداد آنلاین : 2



كد موسيقي براي وبلاگ